جدول جو
جدول جو

معنی دمی سیر - جستجوی لغت در جدول جو

دمی سیر
سیر صحرایی و خوراکی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آدمی سیرت
تصویر آدمی سیرت
خوش خوی، خوش اخلاق، کسی که دارای صفات پسندیده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدمی سیرتی
تصویر آدمی سیرتی
خوش خویی، برای مثال نخست آدمی سیرتی پیشه کن / پس آنگه ملک خویی اندیشه کن (سعدی۱ - ۱۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ)
چگونگی و صفت آدمی سیرت:
نخست آدمی سیرتی پیشه کن
پس آنگه ملک خویی اندیشه کن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ پَرْ وَ)
گیرندۀ نفس. خبه کننده. دم گیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ج موسر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ میسور به معنی آسان کرده شده. (آنندراج). رجوع به موسر شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دَ / دِ)
خفه کننده و خاموش کننده و نفس گیر. (ناظم الاطباء). سنگین و گرم چنانکه نفس فروگیرد: گرمای دم گیر. خبه کننده. گیرندۀنفس. دمه گیر. دومهکر. (معرب است). که خفقان آرد. که سهولت تنفس را مانع باشد. با هوای خفه. (یادداشت مؤلف) :
چاه دم گیر و بیابان و سموم
تیغ آهخته سوی مرد نوان.
خسروانی.
غتم، گرمای دم گیر سخت. یوم غم، روز تیره و دم گیر از گرما. (صراح اللغه). غام، مقمم، روز دم گیر و تیره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آنکه به قدر کفایت خوراک نخورده و هنوز میل به خوردن داشته باشد، (ناظم الاطباء)، که به تمام رفع گرسنگی او نشده باشد، (یادداشت مؤلف)، که هنوز اشتها دارد: حکیمان دیردیر خورند و عابدان نیم سیر، (گلستان)، نیم راضی، (ناظم الاطباء)، که میل و حرصش تمام نشده است و هنوز می خواهد، که کاملاً خرسند و راضی نیست:
گدا را کند یک درم سیم سیر
فریدون به ملک عجم نیم سیر،
سعدی،
، رنگی که متوسط باشد از حیث پررنگی و کم رنگی، رنگ نیم تند، (سبک شناسی بهار از فرهنگ فارسی معین)، که به رنگ سیر سیر و روشن نیز نباشد، (یادداشت مؤلف)، رنگی ملایم، نه زیاد رقیق و باز و روشن و نه بسیار غلیظ و پررنگ و تند: در رنگ آمیزی هر صبغ جائی خرج کند و هر رنگ به گلی دهد، آنجا که رنگ سیر لایق آید نیم سیر صرف نکند و آنجا که صبغ روشن باید تاریک به کار نبرد، (المعجم از فرهنگ فارسی معین)،
وزنی معادل هشت مثقال، (یادداشت مؤلف)، رجوع به سیر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ / سِ)
آنکه در صحرا و بیابان سیر و گردش می کند. (ناظم الاطباء). صحرا پیما. بیابان نورد. دشت پیما. دشت گرد. دشت نورد:
از سایه دشت سیر و پریشان نسازدش
گر یک نظر ز حفظ تو افتد برآفتاب.
سنائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد. واقع در 19هزارگزی خاور تفت و 4 هزارگزی باختر جادۀ یزد، با 696تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی است. دبستان و معدن سرب دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
در تاریخ ایران باستان آرد:... در همسایگی گرگان مردمی بودند موسوم به زنان آمازون. اینها در جلگۀ موسوم به تمیس سیر، در کنار رود ’ترمودون’ سکنی داشتند و ملکۀ این مردم ’تالس تریس’ نام برتمام مردمانی که از کوههای قفقاز تا رود ’فاز’ منتشربود سلطنت می کرد. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1648)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سَ / سِ)
آنکه در چمن ها بگردد. مرادف چمن گرد. (از آنندراج). گردش کننده در باغها. (ناظم الاطباء). سیرکننده در باغها و بستان. آنکه در باغ و بستان سیر و سیاحت کند:
الفت هوسم نیست به دلهای چمن سیر
ترسم که مرا با غم خود وانگذارند.
حضرت شیخ (از آنندراج).
رجوع به چمن گرد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
نکورفتار. نیکوخصال
لغت نامه دهخدا
تصویری از آدمی سیرت
تصویر آدمی سیرت
نیکو خصال، نکو رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدمی سیرت
تصویر آدمی سیرت
((~. رَ))
نیکو رفتار، نیکوخصال
فرهنگ فارسی معین
جایی از ساختمان که باران آن را خیس کند
فرهنگ گویش مازندرانی
نزدیک خانه، جلوی راه
فرهنگ گویش مازندرانی
برنج دمی برنج دمی کتهدر این شیوه پخت برنج، از آبکش استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
سرزمین، محل کشت زار
فرهنگ گویش مازندرانی