خفه کننده و خاموش کننده و نفس گیر. (ناظم الاطباء). سنگین و گرم چنانکه نفس فروگیرد: گرمای دم گیر. خبه کننده. گیرندۀنفس. دمه گیر. دومهکر. (معرب است). که خفقان آرد. که سهولت تنفس را مانع باشد. با هوای خفه. (یادداشت مؤلف) : چاه دم گیر و بیابان و سموم تیغ آهخته سوی مرد نوان. خسروانی. غتم، گرمای دم گیر سخت. یوم غم، روز تیره و دم گیر از گرما. (صراح اللغه). غام، مقمم، روز دم گیر و تیره. (منتهی الارب)
خفه کننده و خاموش کننده و نفس گیر. (ناظم الاطباء). سنگین و گرم چنانکه نفس فروگیرد: گرمای دم گیر. خبه کننده. گیرندۀنفس. دمه گیر. دَوْمَهْکَر. (معرب است). که خفقان آرد. که سهولت تنفس را مانع باشد. با هوای خفه. (یادداشت مؤلف) : چاه دم گیر و بیابان و سموم تیغ آهخته سوی مرد نوان. خسروانی. غتم، گرمای دم گیر سخت. یوم غم، روز تیره و دم گیر از گرما. (صراح اللغه). غام، مقمم، روز دم گیر و تیره. (منتهی الارب)
آنکه به قدر کفایت خوراک نخورده و هنوز میل به خوردن داشته باشد، (ناظم الاطباء)، که به تمام رفع گرسنگی او نشده باشد، (یادداشت مؤلف)، که هنوز اشتها دارد: حکیمان دیردیر خورند و عابدان نیم سیر، (گلستان)، نیم راضی، (ناظم الاطباء)، که میل و حرصش تمام نشده است و هنوز می خواهد، که کاملاً خرسند و راضی نیست: گدا را کند یک درم سیم سیر فریدون به ملک عجم نیم سیر، سعدی، ، رنگی که متوسط باشد از حیث پررنگی و کم رنگی، رنگ نیم تند، (سبک شناسی بهار از فرهنگ فارسی معین)، که به رنگ سیر سیر و روشن نیز نباشد، (یادداشت مؤلف)، رنگی ملایم، نه زیاد رقیق و باز و روشن و نه بسیار غلیظ و پررنگ و تند: در رنگ آمیزی هر صبغ جائی خرج کند و هر رنگ به گلی دهد، آنجا که رنگ سیر لایق آید نیم سیر صرف نکند و آنجا که صبغ روشن باید تاریک به کار نبرد، (المعجم از فرهنگ فارسی معین)، وزنی معادل هشت مثقال، (یادداشت مؤلف)، رجوع به سیر شود
آنکه به قدر کفایت خوراک نخورده و هنوز میل به خوردن داشته باشد، (ناظم الاطباء)، که به تمام رفع گرسنگی او نشده باشد، (یادداشت مؤلف)، که هنوز اشتها دارد: حکیمان دیردیر خورند و عابدان نیم سیر، (گلستان)، نیم راضی، (ناظم الاطباء)، که میل و حرصش تمام نشده است و هنوز می خواهد، که کاملاً خرسند و راضی نیست: گدا را کند یک درم سیم سیر فریدون به ملک عجم نیم سیر، سعدی، ، رنگی که متوسط باشد از حیث پررنگی و کم رنگی، رنگ نیم تند، (سبک شناسی بهار از فرهنگ فارسی معین)، که به رنگ سیر سیر و روشن نیز نباشد، (یادداشت مؤلف)، رنگی ملایم، نه زیاد رقیق و باز و روشن و نه بسیار غلیظ و پررنگ و تند: در رنگ آمیزی هر صبغ جائی خرج کند و هر رنگ به گلی دهد، آنجا که رنگ سیر لایق آید نیم سیر صرف نکند و آنجا که صبغ روشن باید تاریک به کار نبرد، (المعجم از فرهنگ فارسی معین)، وزنی معادل هشت مثقال، (یادداشت مؤلف)، رجوع به سیر شود
آنکه در صحرا و بیابان سیر و گردش می کند. (ناظم الاطباء). صحرا پیما. بیابان نورد. دشت پیما. دشت گرد. دشت نورد: از سایه دشت سیر و پریشان نسازدش گر یک نظر ز حفظ تو افتد برآفتاب. سنائی (از آنندراج)
آنکه در صحرا و بیابان سیر و گردش می کند. (ناظم الاطباء). صحرا پیما. بیابان نورد. دشت پیما. دشت گرد. دشت نورد: از سایه دشت سیر و پریشان نسازدش گر یک نظر ز حفظ تو افتد برآفتاب. سنائی (از آنندراج)
دهی است از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد. واقع در 19هزارگزی خاور تفت و 4 هزارگزی باختر جادۀ یزد، با 696تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی است. دبستان و معدن سرب دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد. واقع در 19هزارگزی خاور تفت و 4 هزارگزی باختر جادۀ یزد، با 696تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی است. دبستان و معدن سرب دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
در تاریخ ایران باستان آرد:... در همسایگی گرگان مردمی بودند موسوم به زنان آمازون. اینها در جلگۀ موسوم به تمیس سیر، در کنار رود ’ترمودون’ سکنی داشتند و ملکۀ این مردم ’تالس تریس’ نام برتمام مردمانی که از کوههای قفقاز تا رود ’فاز’ منتشربود سلطنت می کرد. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1648)
در تاریخ ایران باستان آرد:... در همسایگی گرگان مردمی بودند موسوم به زنان آمازون. اینها در جلگۀ موسوم به تمیس سیر، در کنار رود ’ترمودون’ سکنی داشتند و ملکۀ این مردم ’تالس تریس’ نام برتمام مردمانی که از کوههای قفقاز تا رود ’فاز’ منتشربود سلطنت می کرد. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1648)
آنکه در چمن ها بگردد. مرادف چمن گرد. (از آنندراج). گردش کننده در باغها. (ناظم الاطباء). سیرکننده در باغها و بستان. آنکه در باغ و بستان سیر و سیاحت کند: الفت هوسم نیست به دلهای چمن سیر ترسم که مرا با غم خود وانگذارند. حضرت شیخ (از آنندراج). رجوع به چمن گرد شود
آنکه در چمن ها بگردد. مرادف چمن گرد. (از آنندراج). گردش کننده در باغها. (ناظم الاطباء). سیرکننده در باغها و بستان. آنکه در باغ و بستان سیر و سیاحت کند: الفت هوسم نیست به دلهای چمن سیر ترسم که مرا با غم خود وانگذارند. حضرت شیخ (از آنندراج). رجوع به چمن گرد شود